توضیحات محصول
اسم داستان: هدیه شوم.
نویسنده: ا. افکاری
خلاصه ای از داستان:
رایگان!
اسم داستان: هدیه شوم.
نویسنده: ا. افکاری
خلاصه ای از داستان:
اسم داستان: هدیه شوم.
نویسنده: ا. افکاری
خلاصه ای از داستان:
تاریک و روشنی قبل از غروب همیشه ترسناک است، مخصوصاً اگر تنها و وحشتزده در مکانی مخروبه باشی، آنهم نه یک جای کوچک.
تا چشم کار میکرد ساختمانهای مخروبه و متروکه همهجا دیده میشد. دیوارهای فروریخته، درهای از لولا درآمده، خیابانهای ترکترک شده، اتومبیلهای بیاستفاده و زنگزده، درختهای شکسته و علفهای هرزی که آسفالت خیابان را تکهتکه کرده بودند، نردههای از لولا در آمده، گلدانهای خردشده و آجرهای متلاشیشده کف زمین را پوشانده بود و استخوانها. کارن، در میان سایهها و تاریکی با احتیاط قدم برمیداشت. این شهر را خوب بیاد میآورد. اینجا بزرگشده بود. قبل از اینکه چند سال قبل مجبور به فرار شود، قبل از آنکه زندگیاش زیر و رو شود، در یکی از خیابانهای همین حوالی زندگی میکرد … شهری با خیابانهای بزرگ و برجهای بلند، پرشور و لبریز از زندگی، اما حالا تنها صدای زنده در اطرافش هوهوی ابتدای شب جغدها و خشخش حرکت موشها و روباههایی بود که لابهلای سنگها در جستجوی غذا بودند.
بغض گلویش را گرفت. نور سرخ غروب و سایهی ساختمانها که هر لحظه بلند و بلندتر میشدند بر غمش میافزود. مانند تمام مردمی که میشناخت او نیز با متجاوزان جنگیده بود، اما این نبردی نبود که بتوان در آن پیروز شد.
نام کتاب: اربابان زمین
نویسنده: مرتضی مهدوی
درحال تبدیل به چه موجودی هستم؟…سلاحی برای کشتن؟…برای شکار قاتلی که هویتش برایم نا مشخص است!؟ موجودی که رسیدن به او همانند تجربه یک رویای زیبا، یک روز خوش، برایم دست نیافتنی ست…
هیولای درونم مرا به تاریکی کشانده و رهایم نمی کند… مدت زیادیست که از نور حقیقی گریزانم…
سرنوشتی عجیب!… صدای نفس های مرگم را می شنوم! نزدیکتر می شود… تشنه و بی قرار است!…
آیا در پایان به آرامش خواهم رسید؟
نام داستان: دورگه
نویسنده: امید
تا به حال در سایه ها حرکت کرده ای؟؟ در تاریکی شب چطور؟ ایا تا به حال تصور کردی که کسی یا کسانی در حال تماشای تو هستند ؟ اگر این احساس به شما دست داده بدون شک مانند من بدون وقفه بر می گردید و درون تاریکی را نگاه می کنید ،اما اغلب موارد چیزی آنجا نیست و شما این احساس را به حساب یک خیال ساده می گذارید، اما آیا حق با شماست یا کسانی در دنیایی نا دیدنی به نظاره شما و حرکات شما نشسته اند؟
تمام عمر یک احساس داشتم ،چه زمانی که کودکی بودم و چه زمانی که یک نوجوان شدم و چه حالا، چه در خواب چه در بیداری چه در تاریکی چه در روشنایی، احساسم به من می گفت چشم هایی تمام مدت مرا نظاره می کنند ،حتی همین حالا که این مطلب را مینویسم شاید باور تان نشود اما احساس میکنم کسی در پشت سرم ایستاده و به جملاتی که من می نویسم چشم دوخته است، ترس بر من چیره شده میدانم اگر باز گردم چیزی را نخواهم دید اما آیا ندیدن دلیلی بر نبودن است؟ ایا ما انسانها تنها موجوداتی هستیم که در این جهان زندگی میکنیم؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.